۱۳۹۳ خرداد ۱۷, شنبه

گفت‌وگو


چند روز پیش در جلسه‌ی سخنرانیِ کِلی جیمز کلارک در دانشگاه تربیت مدرس شرکت کردم. در بخشِ اولِ سخنرانی، ایشان استدلالی بر ضدِ خداباوری را صورت‌بندی کرد و به نحوِ مؤثری نقد کرد. بخشِ دوم هم جالب و اطلاع‌دهنده بود: از جمله حمله کرد به این باورِ مشهور که ارتباطِ علّی‌ای هست بینِ تفکرِ تحلیلی و الحاد. 

سخنرانیِ ایشان به نظرم به لحاظِ شکلی بدونِ ایراد نبود:‌ به نظرم برخوردشان با برخی ملحدان کمی شخصی می‌نمود—یا دست‌کم به دور از جدیتی بود که به نظرِ من برای بحثی آکادمیک لازم است. مشخصاً، ایشان در ورود به بخشِ دومِ صحبتْ اسلایدی نشان داد که تصویرِ داؤکینز را به شکلی نَرم و پیوسته تبدیل کرد به تصویرِ هومر سیمپسن! در بخشِ دیگری هم که به این سؤال می‌پرداخت که آیا، از نظرِ ذهنی، ملحدانْ نرمال هستند یا نه،‌ چیزی که در گوشه‌ی بالای پرده می‌دیدیم عکسِ مشهورِ جک نیکلسن در فیلمِ کوبریک بود. با این حال، به نظرم سخنرانی در کلّ خوب بود و بخشِ عمده‌ای از سؤالاتِ حضارْ جدی و بجا بود.

اما عصرِ جمعه خواندم که سخنرانیِ آقای کلارک در مشهد لغو شده است. خبرگزاری فارس گزارش داده است که یک عضوِ شورای اسلامی شهر مشهد در موردِ دعوت از کلارک—مخصوصاً در این روزها—به جهاد دانشگاهی هشدار داده است. فارس در مطلبِ دیگری عکسی از کلارک را منتشر کرده است (در کنارِ عکسی از استادِ خارجیِ دیگری، بدونِ توضیحِ اینکه کلارک کدام یک است)؛ متنِ فارس با این پاراگراف تمام می‌شود:

اگرچه کلی‌جیمز کلارک یک فیلسوف مسیحی و از خداباوران است، اما آثار عملی نظرات او را می‌توان مصداق «دینداری (اسلام) آمریکایی» دانست، یک دینداری فردی که در آن همه چیز مباح است.


پی‌نوشت (بیست‌وپنجمِ خرداد). اینها را ببینید: "خبر ویژه‌"ی کیهان، جوابیه‌ی آقای محمد مطهری.

۱ نظر:

  1. می دانم بحثم بسیار کلی است و در گفت و گو معانی روشن تر می شود اما بهرحال:
    وضعیت اول: فرض می کنیم اولا خدا وجود دارد؛ ثانیا شواهد (تجربی یا غیرتجربی) کافی برای باور به وجود خدا نیز در دسترس همه قرار دارد. اگر بپذیریم که باور به وجود یا عدم وجود خدا در چنین وضعیتی چه از حیث معرفتی و چه از حیث عملی با فاصله زیادی از دیگر اقسام باورها٬ مهمترین باور انسان را تشکیل می دهد٬ آیا در این صورت می توانیم به طور سازگاری باور داشته باشیم که خدا وجود دارد و فیلسوفان عاقل ملحدی نیز وجود دارند؟ یا اصلا الف – که یک فیلسوف ملحد است – می تواند نظرات معقول و مهمی داشته باشد (برای تاکید بیشتر نقیض این گزاره این خواهد بود: "یا الف نظراتش معقول نیست یا اگر هم معقول باشند مهم نیستند")
    وضعیت دوم: فرض می کنیم اولا خدا وجود ندارد؛ ثانیا شواهد (تجربی یا غیرتجربی) کافی برای باور به عدم وجود خدا نیز در دسترس همه قرار دارد. اگر بپذیریم که باور به وجود یا عدم وجود خدا در چنین وضعیتی چه از حیث معرفتی و چه از حیث عملی با فاصله زیادی از دیگر اقسام باورها مهمترین باور انسان را تشکیل می دهد آیا در این صورت می توانیم به طور سازگاری باور داشته باشیم که خدا وجود ندارد و فیلسوفان عاقل مومن نیز وجود دارند؟ یا اصلا ب – که یک فیلسوف مومن است – می تواند نظرات معقول و مهمی داشته باشد (برای تاکید بیشتر نقیض این گزاره این خواهد بود: "یا ب نظراتش معقول نیست یا اگر هم معقول باشد مهم نیستند")
    به خواننده حق می دهم که از این حرف ها بوی ایدئولوژی استشمام کند. اما بدون قضاوت ارزشی٬ اگر واقعا باور یا عدم باور به وجود ماهیتی الهی برای منشا هستی این قدر اساسی باشد – که فکر می کنم این چنین است – آیا دیگر جای برای باور معقول و مهم برای کسی که اساسی ترین باورهایش درباره عالم – در حضور شواهد مکفی – کاذبند باقی می ماند؟

    پاسخحذف